عشق زيباست
تو دنیای منی اما به دنیا اعتمادی نیست
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
هوانی2فیلم وعـکس3K30
پايدارشاپ2
تنهاي تنهازيرباورون
سکوت دل
اخبارفوتبال و موزيك
♪ღ*♥هزار بغض نشکسته♪ღ*♥
کاش یکم بارون بگیره
sarensa
جدیدترین عکس و اخبار
onlylove
فانوس دلهای دریایی
درحسرت وفا
HHخانه عشقHH
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق زيباست و آدرس no-love2lovely.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 48
بازدید هفته : 118
بازدید ماه : 117
بازدید کل : 96850
تعداد مطالب : 93
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1


تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

نويسندگان
اميد

آرشيو وبلاگ
بهمن 1391
تير 1391


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
4 / 7 / 1398برچسب:, :: 11 PM :: نويسنده : اميد
روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم.. تنهائی را دوست دارم چون نیست بی وفا . تنهائیرا دوست دارم چون تجربه اش کرده ام.. تنهائی رادوست دارم چون عشق دروغین درآن نیست. تنهائی را دوست دارم چون خدا هم تنهاست.. تنهائی رادوست دارم چون در خلوت وتنهائیم در انتظار خواهم گریست وهیچ کس اشکهایم را نمیبیند.. اما از روزی که تو رادیدیم نوشتم.. ازتنهائی بیزارم چون تنهائی یاد آور لحظات تلخ بی تو مردنم است
 
3 / 5 / 1398برچسب:, :: 11 PM :: نويسنده : اميد
مولتی هاستر حس غریبی ست دوست داشتن وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن..... وقتی میدانیم کسی با جان ودل دوستمان دارد ونفس ها وصدا ونگاهمان در روح وجانش ریشه دوانده به بازی اش میگیریم ..... هر چه او عاشق تر ما سرخوش تر ! هر چه او دل نازک تر ما بی رحم تر!.... تقصیر از ما نیست ... تمامی قصه های عاشقانه این گونه به گوشمان خوانده شده اند!!!
 
3 / 5 / 1398برچسب:, :: 10 PM :: نويسنده : اميد
مولتی هاستر ...سالیان سال تنها مانده ام ...شاید این رفتن سزای ما نبود من دعا کردم برای بازگشت ...دستهای تو ولی بالا نبود !باز هم گفتی که فردا می رسی کاش روز دیدنت فردا نبود
 
28 / 4 / 1398برچسب:, :: 11 PM :: نويسنده : اميد
دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم.... کوروش گفت:لیاقت شما برادرماست که از من زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی
 
14 / 4 / 1398برچسب:, :: 11 AM :: نويسنده : اميد
دست تکان می هد آســـمان آغــــــوش میگشــــــــــــــــاید زمین لبخـــــــــــــــــــند میزند خــــــــــــــــــــــدا بار الهـــــــــــــــــی به اوج تمام آســـــــــــــــمانت به سنگیـــــــــــنی شانه های زمــــــــــینت صبری عـــــطا فرما و قدرت اشـــــکی که ببـــــــارانم دلتــــــــــــنگیم را و باز بارانی شود احساســم
 
13 / 4 / 1398برچسب:, :: 10 AM :: نويسنده : اميد
روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را درکنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگریروی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکهو اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد : امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!1
 
13 / 4 / 1398برچسب:, :: 10 AM :: نويسنده : اميد
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند . آن ها عاشقانه يک ديگر را دوست داشتند . زن جوان : « يواش تر برو عزيزم . من می ترسم . » مرد جوان : « نه . اين جوری خيلی بهتره . » زن جوان : « خواهش می کنم . من خيلی می ترسم . » مرد جوان : « خوب ولی بايد بهم بگی که دوستدارم . » زن جوان : « دوست دارم . حالا می شهيواش تر برونی . » مرد جوان : « منو محکم تربگير . » زن جوان : « خوب . حالا می شه يواش تربری . » مرد جوان : « باشه ولی به شرطی که کلاهايمنی منو برداری و روی سر خودت بذاری ؛ آخه نمی تونم راحت برونم . اذيتم می کنه . » روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود .« برخورد موتور سيکلت باساختمان حادثه آفريد . در اين سانحه که به دليل بريدن ترمز موتور سيکلت رخ داد ؛يکی از دو سر نشين زنده ماندو ديگری در گذشت . » مرد جوان از خالی شدنترمز آگاهی يافته بود . بدون اينکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه ايمنی خودرابر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرين باردوستت دارمرا از زبان اوبشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.
 
13 / 4 / 1398برچسب:, :: 7 AM :: نويسنده : اميد
مولتی هاستر نمیدونم چی شد که اینجوری شد نمیدونم چند روزه نیستی پیشم اینارو میگم که فقط بدونی دارم یواش یواش دیوونه میشم تا کی به عشق دیدن دوبارت تو کوچه ها خسته بشم بمیرم تا کی باید دنبال تو بگردم از کی باید سراغتو بگیرم قرار نبود چشمای من خیس بشه قرار نبود هر چی قرار نیست بشه قرار نبود دیدنت آرزوم شه قرار نبود که اینجوری تموم شه یادت میاد ثانیه های آخر گفتی میرم اما میام به زودی چشمامو بستم نبینی اشکمو چشمامو وا کردمو رفته بودی قرار نبود منتظرت بمونم قرار نبود بری و برنگردی از اولش کناره من نبودی آخرش هم کاره خودت رو کردی قرار نبود چشمای من خیس بشه قرار نبود هر چی قرار نیست بشه قرار نبود دیدنت آرزوم شه قرار نبود که اینجوری تموم ش مولتی هاستر
 
11 / 4 / 1398برچسب:, :: 1 AM :: نويسنده : اميد
مولتی هاستر چرا بهونه میاری واسه جدایی از دلم آسون نبوده داشتنت آسون نمیدمت گلم نذار واسه جداییمون دلت بهونه بیاره اگه میخوای جدا بشیم اینم خودش راهی داره ... بی خودی دعوا کن با هام همش بکن بگو مگو هرچی تو خونه است بشکن و هرچی بدممیاد بگو وقتی خواستم آروم بشم پا روی غیرتم بذار فکرِ منو اصلا نکن زجرم بده دیوونه وار وقتی میگم حق با توِ بدتر باهام لجبازی کن وقتی که تسلیمت شدم دوباره از نو بازی کن حتما میام کنار تو دست روی شونه ات میذارم دستامو پس بزن به من بگو که تنهات بذارم شاید برم کنارِ در نذارمت که رد بشی اونطوری مجبورت کنم از روی نعشم رد بشی یا شایدم که آخرش به عادت بچگیا کفشاتو قایم بکنم نری به این ساده گیا اما بازم تو میری و میبینی نقشتم گرفت من موندم و گلایه هام که باز دعاهام نگرفت راستی فقط میخوای بری یه کمی آرومتربرو همین برا من بسه که بیشتر نگاه کنم تورو همین برا من بسه که بیشتر نگاه کنم تورو ...
 
10 / 4 / 1398برچسب:, :: 11 PM :: نويسنده : اميد
مولتی هاستر نرفته قولم از یادم هنوزم ساده و صافم … دارم اندازهی قلبت با اشکام عشق می بافم تا روزی که تو برگردی به این در خیره میمونم ... اگرچه دوری از دستم تو دوسم داری میدونم هنوز خالیه جات اینجا هنوزم من وفا دارم ... هنوزم توی این خونه من از هرچی دوتا دارم یه وقتایی دوتا بشقاب می چینم تو میگی سیرم ... یه وقتایی بدون تو باهات مهممونی میگیرم منم کابوس شبهاتو تویی رویای هرروزم ... واسه هر شب دعا کردن دارم سجاده میدوزم اگر پای درختی خشک با اشکام آب میریزم ... خودم حالیمه بی جونم ولی از عشقلبریزم همش حس میکنم هستی نمی خوام دیگه تنها شی ... یه حسی میگه که باید همین دورو برا باشی تو از شمعی من از بادم تواز شیشه من از سنگم ... ولی برگردی قول میدم،دیگه باهات نمی جنگم درخت خشک این خونه با اشکام خیس و نم داره ... اگرچه جون نمی گیره دلم تنهاش نمیذاره ازون روزی که تو رفتی هوای خونمون سرده ... دیگه چند روزه که عطرت ازین خونه سفر کرده بذار بد باشه رفتارت بهم بی مهری کن بازم ... فقط برگرد که من بی تو با این دنیا نمی سازم تو پیشم نیستی اما من، میخندم توی تنهایی ... تو رویاها یا من اونجام یا تو همیشه اینجایی
 
10 / 4 / 1398برچسب:, :: 11 PM :: نويسنده : اميد
تقدیم به او خدا کنه که بارون بباره بباره بباره آخه تورو به یاد من میاره میاره میاره به یاد اون شبی که واسه آخرین بار دیدمت چطور دلت اومد بری من که تورو میپرستیدمت خدا کنه که بارون بباره بباره بباره آخه تورو به یاد من میاره میاره میاره به یاد اون شبی که واسه آخرین بار دیدمت چطور دلت اومد بری من که تورو میپرستیدمت اون شب یه جور دیگه منو نگاه میکردی یادمه اون شب با بغض منو صدا میکردی اون شب برای آخرین بار دست منو گرفتی گفتی خدانگهدار تنهام گذاشتی رفتی خدا کنه که بارون بباره بباره بباره آخه تورو به یاد من میاره میاره میاره به یاد اون شبی که واسه آخرین بار دیدمت چطور دلت اومد بری من که تورو میپرستیدم مولتی هاستر یه وقتی خیلی دوستش داشتم.. توی خیالم خودم رو با اون تصور می کردم و هزار جور فکر و خیال رنگارنگ می اومد سراغم.. فکر میکردم همیشه با من می مونه.. ولی وقتی یهویی غیب شد و بعد از این که کلی این در و اون در زدم که پیداش کنم. وقتی فهمیدم که یکی جای خالی منو براش پر کرده اینقدر سرخورده شدم که تا چند روز از خدا و دنیا و آدمهاش قهر کردم.. آخه من واسه کسی جون میدادم که خودش یکی دیگه رو داشت.. ازش بدم اومد وقتی عشقمو تمام و کمال بهش میدادم ولی اون تقسیم میکرد.. سعی کردم دیگه دوستش نداشته باشم.. ولی نشد.. شبایی که بهش فکر میکرد اینقدر بغض بهم فشار می آورد که چاره ای به جز گریه کردن نداشتم.. اسمشو مینوشتم روی یه تیکه کاغذ و آتیش میزدم ولی شعله های آتش بدتر دل منو می سوزوند.. کارم کشید به جنون.. هیشکی نفهمید چرا من اینجور شدم.. هزار بار سعی کردم دوستش نداشته باشم.. سر نمازهام وقتی دستمو بلند میکردم تا از خدا بخوام که کمکم کنه که فراموشش کنم نشد.. به جاش میگفتم خدایا اونو از من نگیر.. یه وقتی خیلی دوستش داشتم.. چرا بخوام خودمو گول بزنم.. هنوزم دوستش دارم.. هنوز هم بی صبرانه منتظرم که برگرده.. میگن وقتی چیزی بشکنه واسه رفع بلاست..حالا تازه می فهمم حکمت شکستن دل من به دست اون چی بود..واسه رفع کردن یه بلایی مثل من.
 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد